وقتی جوابم می دهی با عشق: جانم!من صاحب عالی ترین حالِ جهانمتو خلسه ی تخدیری ِ یک جنسِ نابیمن با تو در اوجِ نشاطم، شادمانم!کافی ست تا لب تر کنی، باران بگویی!من آسمانها را به اینجا می کشانمگنجشک ها بر دامنت سر می گذارنددر سایه سارِ دستهایت، مهربانم!برفی ترین کوهِ حوالی، شانه ی توستمن برف را از شانه هایت می تکانمکندوی چشمانت عسل خیزاست وشیرینزنبورها را از نگاهت می پرانم!می خواستم از رازِ لبهایت بگویمقُفلی زده لبهای سرخت بر دهانم!*این ماجرای ما از آخر گشته آغازمن ابتدای ِ انتهای ِ داستانم! بخوانید, ...ادامه مطلب